کد مطلب:130077 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:262

سخنرانی 11
بسم اللَّه الرحمن الرحیم

الحمدللَّه رب العالمین باری ء الخلائق اجمعین والصلاة والسلام علی خاتم النبیین أبی القاسم محمد و آله الطاهرین.

در همان نخستین روزی كه رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم دعوت خود را به امر خدای متعال علنی كرد و با نزول آیه ی «و انذر عشیرتك الأقربین» مأمور شد كه خویشاوندان نزدیكتر خود را بیم دهد و به دین مبین اسلام دعوت كند، در همان روز بارها به خویشان خود می گفت كه به اعتماد خویشاوندی با من از راه بندگی خدا منحرف نگردید، و نیك بدانید كه كاری بدست من نیست و من نمی توانم برخلاف سنت الهی نفعی به شما برسانم و زیانی از شما بگردانم. اگر نفعی به شما رسد از همان راهی است كه خدا معین كرده و اگر به زیانی گرفتار شوید بر حسب همان قانونی است كه خدا وضع كرده است، كسی تصور نكند كه برای خاطر قریش یا بنی هاشم یا بنی عبدمناف یا بنی عبدالمطلب یا دخترم فاطمه یا عمه ام صفیه حسابها را به هم می زنند و بد اینان را نادیده می گیرند. رسول خدا پس از نزول آیه ای كه تلاوت شد قریش را فراهم ساخت و فرمود ای گروه قریش خود را از آتش نجات دهید كه سود و زیان شما بدست من نیست یعنی برای سود و زیان و ثواب و عقاب قانونی است. كار خوب كردید سود می برید به شما ثواب می دهند، كار بد كردید زیان می برید، شما را عقاب می كنند، ای گروه بنی كعب بن لؤی خود را از آتش نجات دهید كه سود و زیان شما بدست من نیست، ای گروه بنی قصی خود را از آتش نجات دهید كه من نمی توانم به شما ثوابی برسانم و نمی توانم از شما عذابی بگردانم از گروه بنی عبدمناف خودتان موجبات


رهائی خود را از عذاب خدا فراهم سازید كه برای شما از من كاری ساخته نیست، یعنی خداشناس باشید بهشت می روید، مشرك باشید دوزخی خواهید بود، كلیدی بدست من داده اند كه مشركین خویشاوند خود را از در محرمانه ای به بهشت برم، و نیز به من حق نداده اند كه دوستان و خویشاوندان خود را از تكالیف الهی معاف دارم.

ای بنی زهرة بن كلاب خود را از عذاب خدا نجات دهید.

ای بنی عبدالمطلب كاری كنید كه خدا شما را عذاب نكند و بدانید كه كاری به دست من نیست ای بنی مرة بن كعب، ای بنی هاشم، ای بنی عبدشمس با خداپرستی خود را از عذاب شرك رهائی بخشید كه از من كاری ساخته نیست، ای عباس عموی پیغمبر تو هم خود را از عذاب خدا آزاد كن، ای صفیه عمه ی محمد تو هم به فكر آزادی و رهائی خود باش كه من هیچ كاری برای شما نمی توانم بكنم، نه منفعت دنیای شما بدست من است، و نه نصیب آخرت شما، مگر خودتان خداشناس شوید و بگوئید «لا اله الّا اللَّه»، ای فاطمه دختر محمد تو هم برای نجات از عقاب خدا كوشش كن كه از پدرت كاری ساخته نیست و سود و زیان تو را من در اختیار ندارم، البته شما خویشان منید و من هم با شما صله ی رحم خواهم كرد.

اگر خویشاوندی با رسول خدا جای ایمان و عمل صالح را نمی گیرد و دختر پیغمبر هم باید از همان راهی كه دیگران سعادتمند و خوش عاقبت می شوند سعادت و حسن عاقبت خود را تأمین كند و نه تنها برای او كه دختر پیغمبر است برای شخص رسول خدا هم جز ایمان و عمل صالح راهی به جلب رضای پروردگار نیست، چگونه ممكن است كسی تصور كند كه بعد از شهادت امام حسین علیه السلام آن آیات قرآن و این احادیث نبوی و خطبه های نهج البلاغه همگی نسخ شده و راهی دیگر برای بهشتی شدن و حسن عاقبت غیر از راه ایمان و درستكاری بدست آمده است و آن مقداری كه پیش از واقعه ی كربلا مسلمان احتیاج به راستگوئی و امانت و درستكاری و مواظبت بر عبادات و وظایف شرعی و پرهیز از دروغ گفتن و میگساری و رباخواری و حرام خواری داشت فعلاً به آن اندازه احتیاج ندارد و می شود انسان در ستمگری از كشندگان امام حسین علیه السلام جلو بیفتد و در عین حال به درود فرستادن و سلام كردن بر امام و یاران بزرگوارش دلخوش باشد و روز حساب هم با امام و یارانش محشور شود،


یارانی كه سندهای زنده ی عظمت و بزرگی روح و خلوص و ایمان و راستگوئی آنها را می خوانیم و در همین سندهای زنده به معنی صحیح هواخواهی و طرفداری آشنا می شویم، یاران امام حسین واژه های عشق و ایمان و طرفداری و فداكاری را برای ما معنی كرده اند، و حتی با رجزهائی كه روز عاشورا در مقابل دشمن می خوانده اند وضع روحی و شخصیت و معنویت خود را منعكس ساخته اند، تا آن كس كه می گوید: «یا لیتنی كنت معكم فأفوز معكم» قدری بیندیشد و انصاف دهد كه آیا همین جمله در شمار راستهای او نوشته خواهد شد، یا در ستونهای دروغ او؟ و آیا راستی آرزو می كند كه ای كاش با عابس بن ابی شبیب شاكری همراه می بود و مانند او در مقابل سنگباران دشمن زره از تن و خود از سر دور می كرد، و در راه یاری حق تن او زیر سنگها نرم و كوبیده می شد، یا چون حساب نكرده است كه آنها چه كرده اند كه چه قدرتی نشان داده اند و در مقابل چه ضربتهائی ایستادگی داشته اند آرزوی همراهی آنها را در دل می گذراند، و سخن بسیار كم مغز و دور از حقیقت بر زبان خویش می راند و شاید امیدوار است كه این سخن را با سخنان اصحاب امام یكجا یادداشت كنند، اصحابی كه در ایمان و نورانیت و یقین به جائی رسیده بودند كه نور یقین آنها در مقام تسلیت امام هم می درخشید.

طبری می نویسد زهیر بعد از نماز ظهر امام جنگ سختی كرد و می گفت:



انا زهیر و انا ابن القین

اذودهم بالسیف عن حسین



منم زهیر پسر قین كه با شمشیر خود دشمن را از امام خویش دور می كنم، و سپس دستی به شانه ی امام زد و گفت:



اقدم هدیت هادیا مهدیا

فالیوم تلقی جدك النبیا



و حسنا والمرتضی علیاً

و ذا الجناحین الفتی الكمیا



و أسداللَّه الشهید الحیا

قدم پیش نه و دل رنجه مدار، امامی هستی كه هم خود هدایت یافته ای و هم دیگران را هدایت می كنی، چه باكی از این پیش آمد، مگر جز این است كه امروز به دیدار جدت رسول خدا و برادرت و پدرت علی و عمویت جعفر بن ابی طالب و عموی پدرت حمزه ی سیدالشهدا خشنود می شوی.




زهیر در مقام یقین و در صفای معرفت به كجا رسیده بود كه امام خود را تسلیت می دهد و می گوید از آنچه پیش آمده است دلگیر مباش كه جای نگرانی و تأسف نیست. از امیرالمؤمنین عجب نیست اگر چنانكه در بعضی از كتب نقل شده فرموده باشد «لو كشف الغطاء ما ازددت یقیناً» [1] اگر پرده از پیش چشمها برداشته شود و حقایق پشت پرده آشكار گردد بر یقین من چیزی افزوده نخواهد شد. چه علی علیه السلام این سخن را گفته باشد و چه نگفته باشد قطعاً در این مقام بوده است و چنین یقین داشته است و امری برخلاف انتظار نیست، و از امیرالمؤمنین جز این نمی توان انتظار داشت، عجب آن است كه می بینیم زهیر بن قین هم پا در این مقام نهاده است و با سخنانی كه به امام می گوید می خواهد نشان بدهد كه «لو كشف الغطاء ما ازددت یقیناً» من كه زهیر و یكی از ارادتمندان و فداكاران فرزند امیرالمؤمنین ام، با چند روز ملازمت امام به اینجا رسیده ام كه اگر پرده را بردارند چیزی بر یقین من افزوده نخواهد شد، همین یقین و روشنی ضمیر بود كه یاران امام را در هر وضعی بر صراط مستقیم نگه داشت، و كمتر لغزشی برای ایشان پیش نیامد.

نافع بن هلال جملی یكی از یاران امام، دشمن را تیرباران می كرد و رجز می خواند:



انا هلال الجملی

انا علی دین علی



یعنی در همان حال (در گیرودار جنگ) برای علی علیه السلام تبلیغ می كرد و نام او را می برد و دین او را می ستود، تا دوازده نفر از اصحاب عمر بن سعد را كشت و كشانی را هم زخمی كرد در آخر كار بازوهای او درهم شكست و از كار افتاد و او را دستگیر كردند و نزد ابن سعد بردند، ابن سعد از او پرسید نافع چرا این بلا را بسر خود آوردی؟ و شاید تصور می كرد كه او مثل بسیاری از مردم اظهار پشیمانی می كند و معذرت می خواهد، نافع گفت خدا را نیت من در این كاری كه كرده ام آگاه است و در حالی كه خون از ریش او می ریخت گفت: به خدا قسم دوازده نفر از شما را كشتم و كسانی را هم زخمی كردم و از این كار خود هیچ پشیمان نیستم و اگر شانه ها و


بازوهای من از كار نیفتاده بود، نمی توانستید مرا دستگیر كنید؛ نافع اول كسی بود از یاران امام كه او را دستگیر كردند و سپس گردن زدند.

و در همان دم مرگ هم سند زنده ای از ایمان و یقین و تشخیص صحیح خود بدست تاریخ سپرد، و تاریخ هم آن را با كمال امانت ضبط كرد، هنگامی كه شمشیر بالای سر او بلند كردند گفت: «الحمدللَّه الذی جعل منایانا علی یدی شرار خلقه» شكر خدا را كه اگر كشته می شویم بدترین مردم ما را می كشند.

این بود وضع روحی كسانی كه ما با كمال جرأت پس از درود فرستادن بر آنها می گوئیم «یا لیتنا كنا معكم فنفوز معكم» كاش ما هم با شما می بودیم تا چون شما رستگار و سرفراز و سعادتمند می گشتیم. ما چرا هرگز نمی گوئیم: شكر خدا را كه ما در آن روز نبودیم و به چنان امتحان گرفتار نشدیم و در ریختن خون مثل شما مردانی پاك و با فضیلت شركت نداشتیم، آیا آن روز به حقیقت و راستی نزدیكتر است، یا این شكرگزاری و شادمانی.

در سال 61 هجرت امام حسین علیه السلام از مدینه تا مكه و از آنجا تا نزدیك كوفه رفت و همه جا مردم را به یاری خود و دفاع از حق و حقیقت دعوت كرد و آن همه خطبه ها خواند و این جریان بیش از شش ماه طول كشید اما به قول مشهور بیش از 72 نفر همكار صمیمی پیدا نكرد، آنهم هفده نفرشان از اهل بیت و جوانان خود او بودند: دو نفر از فرزندان خودش یعنی علی اكبر و طفل شیرخوار امام، سه نفر فرزندان برادرش امام حسن یعنی قاسم، عبداللَّه و ابوبكر، پنج نفر برادران امام یعنی عباس و عبداللَّه و جعفر و عثمان پسران ام البنین، و محمد بن علی، دو نفر از اولاد عبداللَّه بن جعفر یعنی عون و محمد، پنج نفر از اولاد عقیل یعنی جعفر بن عقیل و عبدالرحمن بن عقیل و عبداللَّه و محمد پسران مسلم بن عقیل، و محمد بن ابی سعید بن عقیل، نام این هفده نفر در زیارت ناحیه برده شده و جز اینان در حدود پنجاه و پنج نفر بیشتر با امام همراهی نكردند، و اگر هم از اول همراه شده بودند پس از روشن شدن وضع سیاسی كوفه و عراق به راه خود رفتند، اما امروز اگر طرفداران و هواخواهان امام را بشماریم به حساب نمی آید و از شماره بیرون است، مگر مردم آن روز بسیار بدمردمی بوده اند و امروزیها در امام شناسی و فداكاری و از خود گذشتگی از آنها پیش


افتاده اند؟ اینطور نیست همان روز هم تا موقعی كه امتحان پیش نیامد و مسلم و هانی بر سر دار نرفتند مریدهای امام حسین علیه السلام بی شمار بودند و در اطراف امام سلام و صلوات بسیار به راه افتاده بود، و باید گفت چه دوره ی خوبی بود كه امام حسین علیه السلام با آن قدرت بیان و با آن شخصیت و سوابقی كه داشت و مخصوص خود او بود توانست در مدت شش ماه از مدینه و مكه تا عراق 72 نفر یاور مستقیم، روشن ضمیر و ثابت قدم بدست آورد و امام را هم بیش از این كار نبود، او برای كشورگشائی نرفته بود تا سپاهی عظیم برای وی در كار باشد برای مقاصدی كه امام داشت همین هفتاد و دو نفر مرد و كودك كه هر كدام در عظمت جهانی بودند، و همان زنان و بانوان شجاع و بزرگوار كه با هر شرائطی حرف خود را گفتند و تبلیغ خود را كردند و خدمتهای شایسته رادمردان از جان گذشته ی خود را همه یادآور شدند و آنقدر تاریخ عاشورا را بر مردم این شهر و آن شهر خواندند كه حتی از مسئله ی آب بستن و اسب تاختن و شیرخواره كشتن همه را با خبر ساختند. روزی كه وظیفه ی خطیر خود را در شام انجام دادند و در حقیقت افكار مردم دمشق و نواحی آن را كه چهل و دو سال در حق اهل بیت گمراه شده بود به راه آوردند، و در بازار دمشق دم از نزول آیه ی تطهیر درباره ی خویش و سخن از حق خویشاوندان رسول خدا به میان كشیدند، نوبت آن رسید كه هر چند داغدار و سوگوارند اما با خاطر فارغ و آسوده به مدینه ی خویش بازگردند، شاید این تعبیر من كه با خاطری فارغ و آسوده به مدینه بازگشته اند بر بعضی شیعیان اهل بیت گران آید، اما اگر در آنچه تاكنون گفته ایم تأمل شود و به موفقیت های قطعی كه اهل بیت در این سفر بدست آوردند متوجه باشیم خواهیم اعتراف كرد كه جز این نمی توان تعبیر كرد و پیش از ما دختر امیرالمؤمنین علیه السلام همین تعبیر را داشته است و ما هم به این بانوی بزرگوار اسلام كه از شجاعت و صراحت بزرگواری وی سندهای قاطعی در دست ما است تأسی كرده و اینطور تعبیر كردیم.

به روایت ابن طاووس پس از آنكه ابن زیاد به زینب كبری گفت: دیدی كه خدا با خانواده شما چه كرد؟ زینب در پاسخ گفت:«ما رأیت الا جمیلا هؤلاء قوم كتب اللَّه علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم سیجمع اللَّه بینك و بینهم فتحاج و تخاصمهم،


فانظر لمن یكون الفلج یومئذ، ثكلتك امك یا ابن مرجانة» [2] درود فراوان بر تو باد ای بانوئی كه اسیر و گرفتاری آن هم بدست كسی كه دشمنی با اهل بیت و شیعیان آنها را از پدر به میراث برده است و در عین حال با این صراحت و چنین بی پرده سخن می گوئی، به نظر من این تعبیرات در نشان دادن و منعكس كردن روح بزرگ شكست ناپذیر دختر علی علیه السلام حتی از خطبه های كوفه و شام هم صریحتر و ارزنده تر است، گفت: ما كه جز نیكی و زیبائی چیزی ندیدیم اینان كه از ما به شهادت رسیده اند مردمی بودند كه خدا شهادت برایشان نوشته بود و به تعبیر دیگر خدا آنان را شایسته این افتخار و عظمت شناخته بود پس درپی این افتخار به آرامگاه خود شتافتند، اما به همین زودی حساب خدا می رسد و شما را با هم روبرو می كند و آنگاه است كه شهیدان راه خدا با تو دشمنی و ستیزه خواهند كرد، سپس چشم خود را نیك باز كن و بنگر كه پیروز در آن روز كیست. ای پسر مرجانه خدا تو را مرگ بدهد و مادرت را بی پسر كند.

در تاریخ بشر كدام زن را می توان یافت كه شش یا هفت برادر او را كشته باشند پسری از وی به شهادت رسیده باشد ده نفر برادرزادگان و عموزادگان او را كشته باشند سپس او را با همه ی خواهران و برادرزادگان او اسیر كرده باشند آنگاه بخواهد در حال اسیری و گرفتاری از حق خود و شهیدان خود دفاع كند، آنهم در شهری كه مركز حكومت و سلطنت پدرش بوده و در دارالحكومه ای كه پدرش در حدود چهار سال از دوران خلافت خود را همانجا ساكن بوده است، با این وضع و با این همه موجبات ناراحتی و افسردگی، نه تنها از آنچه بر سر وی آمده، گله مند نباشند بلكه با صراحت بگوید كه ما چیزی خلاف میل و رغبت خویش ندیده ایم؛ اگر مردان ما به شهادت رسیده اند برای همین آمده بودند و اگر جز این باشد جای نگرانی و اضطراب خاطر بوده اكنون كه وظیفه خدائی خویش را به خوبی انجام داده اند و افتخار شهادت را بدست آورده اند جز اینكه خدا را بر این توفیق سپاسگذاری كنیم چه كاری از ما شایسته است.


به روایت واقدی در جنگ احد كه بسیاری از مسلمانان به شهادت رسیدند و حتی خبر شهادت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم در مدینه انتشار یافت زنی از انصار یعنی هنده دختر عمرو بن حزام عمه ی جابر انصاری معروف، به احد آمد و شهیدان خود یعنی پسرش خلاد و شوهرش عمرو بن جموح، و برادرش عبداللَّه بن عمرو و پدر جابر را از روی خاك جمع آوری كرد و آنگاه پیكر آن سه شهید را بر شتری بست و رهسپار مدینه شد تا آنان را در مدینه به خاك بسپارد، این زن و شوهر و برادر و فرزند شهید خود را به مدینه می برد در بین راه به زنان رسول خدا رسید كه برای خبر یافتن از حال رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم رهسپار احد شده بودند و سخت نگران و پریشان بودند یكی از زنان رسول خدا به این زن بزرگوار كه از احد می رسید گفت: بگو چه خبر داری؟ گفت خبر خوش دارم رسول خدا زنده است و سالم و دیگر هر مصیبتی كه پیش آمده باشد كوچك است و ناچیز.

شنونده ی محترم این بانوی مسلمان كه پیكر عزیزان خود را بر شتر سوار كرده و برای دفن به مدینه می برد به چه روحی و با چه قدرتی و با چه ایمانی می گفت،: اكنون رسول خدا زنده است دیگر چه غمی می توان داشت، و با این خبر خوش كدام خبر می تواند ما را افسرده خاطر كند؟ سپس گفت خبرهای خوش دیگری هم از احد آورده ام یكی این است كه خدا كسانی از مردان با ایمان ما را به افتخار شهادت سرفراز كرد و دیگر آنكه «ورد اللَّه الذین كفروا بغیظهم لم ینالوا خیراً و كفی اللَّه المؤمنین القتال و كان اللَّه قویاً عزیزاً»

یعنی مردم كافر با خشم و ناراحتی بازگشتند و كاری از پیش نبردند و خدا مؤمنان را از میدان جنگ بدر آورد و خدا صاحب قدرت و عزت است، از او پرسیدند كه بار شتر چه داری؟ گفت: برادرم و پسرم و شوهرم به شهادت رسیده اند و اینكه پیكرشان را به مدینه می برم.

در همین جنگ احد به روایت ابن اسحاق زنی از بنی دینار كه شوهر و برادر و پدرش در احد به شهادت رسیده بودند پس از آنكه از شهادت عزیزان خود باخبر گشت گفت: رسول خدا در چه حالی است؟ گفتند حال ایشان خوب است و خدا را شكر بر ایشان خطری نیست، گفت من خودم باید رسول خدا را ببینم و چون رسول


خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم را دید و از سلامت و زندگی وی اطمینان یافت گفت: «كل مصیبة بعدك جلل» یعنی اكنون كه تو را زنده و سالم دیده ام دیگر هر مصیبتی كه پیش آمده باشد كوچك و ناچیز است.

راستی اگر تربیتهای اسلامی و هدایتهای رسول اكرم می تواند زنی را با سابقه ی بت پرستی و گمراهی به این درجه از ایمان و اخلاص و فداكاری در راه حق برساند كه زنده یافتن رسول خدا هر غمی را بر دل او هموار سازد و هر مصیبتی را در نظر وی كوچك و ناچیز گرداند این تربیتها و این هدایتها با دختر علی و فاطمه چه می كند، و ایمان و اخلاص و فداكاری را در وجود او به چه مرحله ای می رساند، اگر بانوان مسلمان اوس و خزرج تا این حد كه شنیدید عظمت روحی نشان می دهند البته باید از روح زینب كبری علیهاالسلام آن عظمت كه عرض شد جلوه گر شود و بعد، از هرچه بر سر وی آمده است با روحی آرام و دلی آسوده بگوید: «ما رأیت الا جمیلاً» این بود رمز عظمت و پیشرفت سریع حیرت انگیز مسلمانان، و این تابشهای حیرت انگیز نور ایمان بود كه چشم دشمن را خیره می ساخت و تن به زبونی و بیچارگی می سپرد. شاید بعضی بگویند و شاید در خیلی از كتابها هم نوشته شده باشد كه جنگ احد برای مسلمانان گران تمام شد چه عزیزان خود را از دست دادند، اما جنگ بدر جنگ بسیار خوب و ثمربخشی بود كه هم كسانی از دشمن را كشتند و هم كسانی را اسیر گرفتند و برای هر نفری جز آنها كه بی پول آزاد شدند از هزار درهم تا چهار هزار درهم پول گرفتند. اما این طرز فكر یعنی جنگ بدر را بیشتر برای مسلمانان و پیشرفت اسلام مفید شمردن تا جنگ احد ناشی است از توجه نداشتن به آثاری كه بر جنگ احد بار شد و نمی توانست بر جنگ بدر بار شود. در بدر مسلمان زور بازو نشان دادند و دشمن دانست كه اینان اگر 313 نفر باشند آنهم با شش زره و هفت شمشیر می توانند نهصد و پنجاه نفر مرد مسلح را تار و مار كنند، دسته ای را بكشند، دسته ای را اسیر كنند و دیگران را بگریزانند، اما هنوز قریش نمی توانست تصور كند كه اگر روزی عزیزان اهل مدینه در راه رسول خدا به شهادت رسند و زنانی از ایشان شوهر و برادر و فرزند خود را هم از دست بدهند باز به سلامت رسول خدا شادمان خواهند بود. و روزی هم كه رسول خدا آنان را به تعقیب دشمن دعوت كند زخمیهای جنگ بنه ی


خویش را به هم بسته و چنانكه گوئی هیچگونه زخم و جراحتی ندارند به تعقیب دشمن خواهند شتافت، جنگ احد در مرعوب ساختن دشمن بیش از جنگ بدر اثر داشت و امتحان این روز ثمربخش تر از امتحان آن روز بود، مردمی بسیار بوده اند كه روز فتح كردن و اسیر گرفتن و غنیمت بردن شور و شوقی نشان داده اند، اما روز مصیبت و محنت و كشته شدن و اسیر دادن جز ناتوانی و زبونی و حقیری چیز دیگری نداشتند، بعد از جنگ بدر هم هنوز قریش امیدواری كامل داشتند كه اگر روزی بر مسلمانان چیره شوند و عزیزان انصار و اهل مدینه را به خاك و خون كشند آن شور و شوقی كه در نصرت رسول خدا نشان می دهند از میان برود و از همراهی با رسول خدا دلسرد شوند و اطراف او را واگذارند، آنان كجا تصور می كردند كه برای مسلمانان هیچ فرق نمی كند كه رسول خدا با هفتاد اسیر و غنیمتهای فراوان به مدینه بازگردد یا پس از هفتاد و چند شهید دادن با اصحابی مجروح و دست و پا قطع شده.

اسیران اهل بیت در سفر كوفه و شام در روحیه ی دشمن همان اثر را گذاشتند كه زنان و مردان داغدار انصار پس از جنگ احد رفتار اهل بیت در این سفر قابل پیش بینی نبود، تصور نمی شد كه اینان از زیر بار آن همه مصائب قد راست كنند، و همه جا سخنرانی كنند، و دشمن فاتح و زورمند خود را به زانو درآوردند، و حتی شخص خلیفه را چنان تحت تأثیر افكار عمومی روشن شده قرار دهند كه در همان اول ورود اسیران اهل بیت بگوید خدا پسر مرجانه را لعنت كند اگر میان شما و او خویشاوندی و نسبی می بود [3] با شما این طور رفتار نمی كرد و شما را با این وضع تأثرانگیز به شام نمی فرستاد «فسیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون»

والسلام علیكم و رحمةاللَّه و بركاته



[1] اين حديث را آمدي بدون سند در غرر و درر در كلمات قصار آن حضرت ايراد نموده است.

[2] زينب سلام اللَّه عليها اين درس را از قرآني كه بر جدش رسول خدا نازل گشته آموخته كه خداوند سبحان به او مي فرمايد به كفار و يا منافقين كه از مصيبت ديدن تو خوشحال مي شوند بگو: «لن يصيبنا الّا ما كتب اللَّه لنا هو مولانا و علي اللَّه فليتوكل المؤمنون» «هل تربصون بنا الّا إحدي الحسنيين و نحن نتربص بكم أن يصيبكم اللَّه بعذاب من عنده او بايدينا- الآيات».

[3] ديار بكري در تارخ الخميس از حياة الحيوان حافظ بازگو كرده گويد: چون شمر وضع كشتار شهيدان را به طور اجمال براي يزيد گفت «دمعت عيناه و قال: و يحكم قد كنت أرضي من طاعتكم بدون قتل الحسين، لعن اللَّه ابن مرجانة، أما واللَّه لو كنت صاحبه لعفوت عنه- الخ». ولي بنظر مي رسد كه براي تبرئه ي يزيد ملعون اين مطالب را ساخته اند زيرا با گفتار «فأهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالوا يا يزيد لا تشل» سازگار نيست، مگر اينكه بگوئيم در اين حال كه ابن مرجانه را لعن كرده مست بوده و الا اگر از كشتن حسين عليه السلام ناراحت و پشيمان گشته بود سال بعد «وقعه ي حره» را در مدينه راه نمي انداخت و خون آن همه مردم مسلمان بي دفاع را نمي ريخت.